حقیقی: اگر قطبی دعوتم نکرد باز هم منتظر می مانم

قطعاً احساس خوبی داری.اینطور نیست؟

صددرصد. خیلی خوشحالم. تمام خوشحالی ام هم برای هواداران است. بیش از ۸۰ هزار نفر در باران ما را تشویق می کردند، تمام فکر و ذکر من و بقیه بچه ها این بود که آنها با شادی و پایکوبی استادیوم را ترک کنند.

چهره علی دایی در ابتدای پنالتی ها چگونه بود؟

فشار فوق العاده ای روی او بود. علی دایی به رقم تمام این فشارها سعی داشت به ما روحیه بدهد. هنگامی که چهره او را دیدم پیش خودم از خدا خواستم تا بتوانم کاری کنم دایی از زیر این فشارها خارج شود.دایی به من گفت مطمئنم ستاره این میدان تو هستی، من به تو ایمان دارم.

 مثل اینکه به تو گفته بود، پنالتی داود حقی را به سمت چپ بروی؟

بله. اما تصمیم در لحظه آخر عوض شد.

تو دروازه بان پنالتی گیری هستی، اما روی دو ضربه اول خلاف جهت حرکت کردی؟

به هر حال هرکس صحبتی می کرد و یک جهتی را به من نشان می داد.یکی می گفت برو راست یکی می گفت برو چپ به همین دلیل تمرکز به هم ریخت بود، تصمیم گرفتم از پنالتی دوم به بعد خودم باشم و شکر خدا نتیجه ام هم داد.

 چررابعد از مهار پنالتی ها چندان خوشحالی نمی کردی؟

چون هیچ چیز مشخص نبود من اگر ۱۰ پنالتی هم می گرفتم، باز هم نتیجه ای رقم نمی خورد پس خوشحالی ام را گذاشتم برای وقتی که تیم برد.

چه خوشحالی ای عجیبی هم بود؟!

در آن لحظه همه را کنار زدم تا به دایی برسم. وقتی او را در آغوش گرفتم بغضم شکست. اوهم فقط گریه می کرد.

روی پنالتی آخر کریم باقری می خواست چیزی را به تو بگوید؟

 صدا به صدا نمی رسید اما شنیدم که می گفت مطمئنم توپ را می گیری.

 یک جوری هایی شیث رضایی را هم نجات دادی؟

شیث فوق العاده زد من که یک دروازه بانم متوجه می شوم او چه پنالتی ای زد، او روی حرکتش دروازه بان حریف را محو کرد. اما توپ به خاطر وزش باد شدید تغییر مسیر داد، به خودش هم گفتم من دقیقاً توپ شیث را دیدم که چند سانتیمتر تغییر مسیر داد وگرنه حرکت شیث هیچ نقصی نداشت.

حالا توقع داری به تیم ملی دعوت شوی؟

 نه. هیچ توقعی ندارم. تیم ملی سرمربی دارد با سلایق مخصوص به خود، افشین قطبی فعلا سرمربی تیم ملی است و هر وقت صلاح دانست و تشخیص داد من را به تیم ملی دعوت می کند اگر صلاح ندانست که باز هم منتظر می مانم.

باز هم می خواستی به جایگاه ویژه بروی؟

بله. خواستم برای دیدن پدرم بروم که نگذاشتند، من هم صبر کردم تا او پایین بیاید.

 معمارزاده برای تبریک به سراغت آمد؟

آره بابا. بنده خدا طوری خوشحالی می کرد که انگار خودش درون دروازه قرار داشت من که حواسم نبود اما بچه ها می گفتند که او حرص و جوش زیادی خورد، خدا را شکر برخلاف چند وقت پیش حالا ارتباط بسیار خوبی بین من و میثاق برقرار است.